سال 1389 مبارک باد
انشاءالله در این سال که بنام سال همت و کار مضاعف نام گزاری شده است شاهد ظهور مولایمان صاحب الزمان (عج) باشیم
از امام حسن عسکرى (علیه السلام) روایت شده است که در زمانی که مأمون، علی بن موسی الرضا (علیه السلام) را به ولایتعهدی منصوب کرده بود، دربان ایشان بر حضرت وارد شده و گفت: "گروهی پشت در ایستاده و اجازه ورود خواسته و مى گویند: ما از شیعیان على (علیه السلام) هستیم." حضرت فرمود: "من مشغولم، آنها را بازگردان." و دربان ایشان را بازگرداند. آن گروه به مدت دو ماه به همین منوال میآمدند و سخن خویش را تکرار میکردند، ولی بازگردانده میشدند؛ تا جایی که دیگر از دیدار امام (علیه السلام) نا امید شده و به دربان گفتند: "به آقایمان بگو ما از شیعیان پدرت على (علیه السلام) هستیم! اینکه شما به ما اذن ورود نمیدهید، موجب شماتت و سرزنش ما توسط دشمنان شده است و ما این بار بازگشته و از خاری و خجالت نسبت به آنچه برایمان روی داده و ناتوانی از تحمل دردی که از ناحیه دشمنانمان بر ما خواهد رسید، از شهر خود خواهیم گریخت."
علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) بهدربان خود فرمود: "اجازه بده داخل شوند." آنان وارد شده، سلام کردند؛ ولی امام (علیه السلام) اجازه نشستن صادر نکرد، لذا آنان همانطور ایستادند.
سپس گفتند: "ای زادهرسول خدا! پس از آن روی گردانی شدید، این چه جفای بزرگ و استخفافی است (که در حق ما روا میدارید)؟ بعد از این دیگر چه اعتبار و آبروئی برای ما باقی میماند؟"
امام رضا (علیه السلام) فرمود: "این آیه را بخوانید: «و هر مصیبتى به شما رسد، به خاطر اعمالى است که انجام دادهاید و (خدا) بسیارى را نیز عفو مىکند.»(1) بهخدا سوگند که من در این بی اعتنایی جز از خداوند عز و جل و رسول او و امیرالمؤمنین و پس از او از پدران پاکم (علیهم السلام) پیروی نکردم، لذا من نیز به سیره آنان اقتدا نموده ام."
گفتند: "دلیل این (بی اعتنائی) چیستای پسر رسول خدا؟"
فرمود: "این (رفتار من) برای آنست که ادعا میکنید شیعه امیرالمؤمنین (علیه السلام) هستید؛ واى بر شما! شیعیان او، حسن و حسین (علیهما السلام)و سلمان و ابوذر و مقداد و عمّار و محمّد بن ابى بکر بودند که ذرهای از دستورات او سرپیچی نکردند. در حالی که شما با انجام بسیارى از کردارهایتان با او مخالفت میکنید، و در بیشتر واجبات خود کوتاهى ورزیده و حقوق بزرگ الهی برادران خود را خار و بی مقدار میشمرید ... اگر شمامى گفتید که از موالیان و محبین اویید و از دوستداران دوستان او و دشمنان دشمنان او هستید، من این ادعای شما را انکار نمیکردم، ولی آنچه ادعا نمودید، مقام بلندی است و اگر با کردارتان ادعایتان را تصدیق نکنید، به هلاکت میافتید، مگر آنکه رحمت پروردگارتان شامل شما شود."
آنان گفتند: "ای پسررسول خدا! ما همگی نه تنها به درگاه خدا استغفار کرده و از این گفته خود توبه میکنیم، بلکه آنطور که مولای مابه ما آموخت، میگوییم: «ما محبان شما و دوستداران دوستان شماییم و دشمنان دشمنان شما هستیم.»" امام رضا (علیه السلام) فرمود: "آفرین و مرحبا به شما برادران و محبینم! اکنون به نزد من آئید."
پس آنان را پیوسته به خویش نزدیک مینمود تا اینکه آنان را در آغوش گرفت. سپس امام(علیه السلام) به خدمتکار خویش فرمود: "توبه و استغفار آنان سبب گردید تا گناهانشان آمرزیده گردد و به خاطر محبتشان به اهل بیت، مستحق تکریم گردیدند." لذا به او امر نمود تا به کار آنان و خانواده هایشان رسیدگی کند و به آنان مخارج زندگی و هدایایی اهدا کند و مشکلات آنان را برطرف نماید. (2)
بر اساس حدیث فوق، تنها کسانی میتوانند ادعای شیعه واقعی بودن را بنمایند که علاوه بر محبت اهل بیت (علیهم السلام)، رفتار و کردارشان در تمامی زمینهها شبیه آن بزرگواران باشد. به بیان دیگر، معیار تشخیص شیعیان حقیقی نه تنها محبت آنان به اهل بیت (علیهم السلام)، بلکه مقدار اطاعت و پیروی آنانازفرمان خداست.
(برگرفته از کتاب "إحتجاج"(1)، تألیف مرحوم علامه طبرسی(ره)) پاورقی ها: 1-"و ما أصابکم من مصیبة فبما کسبت أیدیکم و یعفوا عن کثیر" (سوره شوری، آیه 30) 2- در ترجمه حدیث فوق، از ترجمه فارسی کتاب "الاحتجاج علی اهل اللجاج" که توسط آقای بهراد جعفری صورت گرفته، استفاده گردیده است.
فرارسیدن آخر صفر، سالروز شهادت
امام هدایت، و رهنمای خیر و سعادت
امام علی بن موسی الرضا(علیهما السلام)
بر تمامی مسلمانان، به خصوص شما دوست گرامی تسلیت باد .
حضرت آیتالله جوادی آملی: «یک روز مهمان مقام معظم رهبری بودم. فرزند ایشان آقا مصطفی نیز نشسته بود که سفره گسترده شد، آیتالله خامنهای به وی نگاهی کرد و فرمود: شما به منزل بروید. من خدمت ایشان عرض کردم: اجازه بفرمایید آقازاده هم باشند، من از وی درخواست کردهام که باهم باشیم. آقا فرمودند: این غذا از بیتالمال است، شما هم مهمان بیتالمال هستید. برای بچهها جایز نیست که بر سر این سفره بنشینند. ایشان به منزل بروند و از غذای خانه میل کنند. من در آن لحظه فهمیدم که خداوند چرا این همه عزت به حضرت آقا عطا فرموده است.»
سردار سرلشکر سیدرحیم صفوی: «روزی که در منزل مقام رهبری، در خدمت ایشان بودم، بحث قدری به طول انجامید و نزدیک مغرب شد. پس از نماز، معظمله با مهربانی به من فرمودند:آقا رحیم! شام را مهمان ما باشید. بنده در عین حال که این را توفیقی میدانستم، خدمتشان عرض کردم:اسباب زحمت می شود. مقام معظم رهبری فرمودند:نه، بمانید؛ هرچه هست با هم میخوریم. وقتیکه سفره را گشودند و شام را آوردند، دیدم شام چیزی جز املت ساده نیست.»
حجتالاسلام والمسلمین حاج سیداحمد خمینی(ره): «بر خود واجب میدانم که شهادت دهم زندگی داخلی آیتالله خامنهای نه از باب این که رهبر عزیز انقلاب ما به این حرفها نیاز داشته باشند، بلکه وظیفه خود میدانم تا این مهم را به مردم مسلمان وانقلابی ایران بگویم. من از داخل منزل ایشان مطلع هستم. مقام معظم رهبری در خانه، بیش از یک نوع غذا بر سفره ندارند. خانوادهی معظم لَه روی موکت زندگی میکنند. روزی به منزل ایشان رفتم، یک فرش مندرس آن جا بود. من از زبری آن فرش به موکت پناه بردم.»
سردار سرتیپ پاسدار شهید شوشتری: «مقداری زیلو در خانه مقام معظم رهبری بود. آنها را جمع کردیم و فروختیم و یک مقدار هم پول از مال شخصی خودم روی آنها گذاشتم. تا به جای آن زیلوها، برای منزل آقا فرشی تهیه کنیم. وقتی زیلوها را عوض کردیم و فرشها را پهن نمودیم، آقا تشریف آوردند و فرمودند: اینها دیگر چیست؟ گفتم:زیلوها را عوض کردیم. فرمودند: اشتباه کردید که عوض نمودید. بروید همان زیلوها را بیاورید. اصرار را بیفایده دیدم و با هزار مکافات رفتم و زیلوها را پیدا کردم و توی خانه انداختم. زیلوهایی که واقعاً به آنها نگاه میکردی، میدیدی که نخشان در آمده و ساییده شدهاند.»
استاد آیت الله فاطمی نیا: «هر کس کوچکترین حرف در تضعیف مقام رهبری بزند ، هر کس اندیشه ای داشته باشد که ضد مقام رهبری باشد ، خدا او را نخواهد بخشید! این را یقین داشته بدانید! قدردان رهبر باشید! اگر افکار پاشیده ای ، پوسیده ای به شما عرضه کردند قبول نکنید.»
سید علی اکبر طاهایی: «من در آن زمان نمایندهی مجلس شورای اسلامی بودم. همسرم یکی از بچهها را نزد پزشک برد و در مطب دکتر، همسر مقام معظم رهبری را ملاقات کرد. ایشان نیز یکی از فرزندان خود را برای مداوا به آنجا آورده بودند. کسی نمیدانست که ایشان کیست! چون نوبت به همسر آقا رسید؛ به اتاق پزشک مراجه کردند. دکتر پس از معالجه فرزند مقام معظم رهبری گفت:برای مداوای فرزندتان روزی یک لیوان لعاب برنج به او بدهید. همسر مقام معظم رهبری گفت: ما چنین امکاناتی را نداریم. پزشک که ایشان را نمی شناخت عصبانی شد و گفت: مگر امکان دارد درخانه ای برنج نباشد؟ همسر مقام معظم رهبری فرمود: آقای ما اجازه نمیدهد که در خانه، غیر از برنج کوپنی استفاده کنیم و آن هم کفاف خوراک ما را بیش از یک بار در هفته نمیدهد.»
برخی نشریات کشورمان با انتشار خاطرهای به بیان مشی سادهزیستی رهبر معظم انقلاب پرداختهاند که عینا نقل میشود: آقای دکتر حداد عادل تعریف میکردند در سال 77 یک خانمی زنگ زده بود منزل ما که میخواهیم برای خواستگاری بیاییم منزل شما. خانم ما گفته بود که بچه ما فعلا سال چهارم دبیرستانه و می خواهد کنکور بده. اون خانم گفته بود که حالا نمیشه ما بیاییم دختر را ببینیم. خانم ما گفته بودند نمیشه. خانم ما گفته بود اصلا شما خودتان را معرفی کنید من نمیدونم چه کسی میخواهد بیاید. اون خانم گفته بود من خانم مقام رهبری هستم. خانم ما از هولش دوباره سلام و علیک کرده بود و گفته بود ما تا حالا هر کسی آمده بود رد کردیم، صبر کنید با آقای دکتر صحبت میکنم بعد شما را خبر می کنم. بعدا تماس گرفتند که ما حرفی نداریم شاید اینها آمدند نپسندیدند و برای اینکه دختر هوایی نشود بهتر است هماهنگی کنیم بیایند در دبیرستان بچه را ببینند بچه هم متوجه نشود چه کسی آمده او را ببیند و قرار گذاشتیم در دفتر دبیرستان که خانم من هم مدیر دبیرستان هدایت هم بود، ساعتی را خانم هماهنگ کرد و خانم آقا تشریف آوردند و در دفتر نشسته بود و گفته بود که من با دخترم صحبت می کنم وقتی که صدایش کردند بعد شما او را ببینید، او را دیدند دختر هم رفت سر کلاس، خانم آقا هم رفتند. چند روز گذشت که من برای کاری خدمت آقا رفتم و گفتند خانم استخاره کردند خوب نیامده و بعدا گفتم که خدا را شکر که دختر ما نفهمید که به روحیهاش لطمه بخورد.
یک سال از این قضیه گذشت و دوباره خانواده آقا زنگ زدند که دوباره میخواهیم بیاییم. خانم ما گفته بود خانم چی شده دوباره میخواهید بیایید. آقا گفته بود که خانم ما به استخاره خیلی اعتقاد دارد و خوب نیامده خانم آقا گفته بود چون دخترتان دختر خوبی است و نمیتوانستیم بگذریم و دختر محجبه و فرهیخته و خوبی است دوباره استخاره کردم و خوب آمد، اگر اجازه بدهید بیاییم. در آن موقع دخترمان دیپلم گرفته بود و کنکور شرکت کرده بود. آمدند و وقتی مقدمات کار فراهم شد، قرار گذاشتیم پسر آقا و مادرش بیایند منزل ما و با یک قواره پارچه به عنوان هدیه که عروس را ببینند و گفتوگو کنند، آمدند و نشستند صحبت کردند و وقتی آقا مجتبی رفتند از دخترم پرسیدم نظرتان چیست؟
ایشان موافق بودند به او گفتم خوب فکرهایت را بکن بعد از چند روز رفتم پیش آقا، آقا فرمودند داریم خویش و قوم میشویم، گفتم چطور! گفتند اینها آمدند و پسندیدند و در گفتوگو به نتیجه رسیدهاند، گفتند نظر شما چیست؟ گفتم آقا اختیار ما دست شماست آقا گفتند نه بالاخره شما دکتر و استاد دانشگاهید و خانمتان هم همینطور وضع زندگی شما وضع مناسبی است ولی ما اینجور نیست.
و اگر بخواهم تمام زندگیم را بار کنم غیر از کتابهایم، یک وانت بار میشود، اینجا هم دو تا اتاق اندرون داریم و یک اتاق بیرونی که آقایان و مسوولین میآیند و با من دیدار میکنند من پول ندارم که خانه بخرم یک خانه اجاره کردهایم که یک طبقه را مصطفی و یک طبقه را مجتبی زندگی میکند، شما با دخترت صحبت کن که خیال نکند میخواهد عروس رهبر شود یک چیزهایی در ذهنش نباشد. ما یک زندگی این جوری داریم شما این جوری زندگی نکردهاید، نسبتا زندگی خوبی دارید خونه دارید، زندگی دارید حالا بخواهد وارد یک زندگی این جوری شود مشکله. مجتبی معمم هم نیست می خواهد روحانی شود برود قم درس بخواند زندگی بکند همه را بگو تا بداند .من آمدم با دخترم صحبت کردم و ایشان هم قبول کرد. برگشتیم و وارد مراحل بعدی شدیم آقا یک خانهای قبل از ریاست جمهوریشان داشتند توی جنوب تهران ایشان آن را اجاره دادهاند و خرج زندگیشان را از آن در میآورند. ایشان حقوق بابت رهبری نمیگیرند و از وجوهات هم استفاده نمیکنند.
خلاصه برای مراسم عقد، مهریه و اینها گفتیم کجا برگزار کنیم آقا فرمودند اولا سر مهریه و هر چی اختیار دختر شما باشد همان را مهریه دختر بذارین ولی من چون برای مردم خطبه عقد می خوانم و این سنت من بوده که بیش از 14 سکه عقد نمیخوانم تا حالا هم نخواندم اگه بخواهید می توانید بیشتر از 14 سکه هم بذارین ولی من عقد را نمیتونم بخونم چون تا حالا برای مردم نخوندم برای عروسم هم نمیخونم برید یک آقای دیگر عقد را بخواند اشکالی هم ندارد از نظر من اشکالی نداره. ما گفتیم نه آقا این که نمیشه ولی باشه حالا من صحبت میکنم با مادرش فکر نمیکنم مخالفتی داشته باشد. گفتند میتونید مراسم عقد را در تالار بگیرید ولی من نمیتونم شرکت کنم گفتم آقا هر جور شما صلاح می دانید. فرمودند میخواهید این دو تا و یک اتاق بیرونی را با هم حساب کنید چند نفر زن و مرد میشوند نصف از خانواده ما و نصف از خانواده شما دعوت می کنیم ما نگاه کردیم کلا اینجا 150 الی 200 نفر بیشتر جا نمیگیرد ما حتی قوم و خویشهای درجه اولمان را نمیتوانستیم دعوت کنیم گفتیم باشد خلاصه تعدادی از اقوام نزدیک را دعوت کردیم و آقا هم همین طور از غیر فامیل نیز آقا، آقای خاتمی رییس جمهور و آقای هاشمی و آقای ناطق نوری و روسای سه قوه و دکتر حبیبی را دعوت فرمودند یک رقم غذا نیز درست کردیم.
قبل از این قضیه صحبت بازار مطرح شد پسر آقا گفت که نه من انگشتر می خواهم نه ساعت می خواهم نه چیز دیگری، من هم گفتم حداقل یک حلقه که می گیرد. آقا گفتند چه کار کنم مجتبی گفت که نمیخواهم. بعد آقا یک انگشتر عقیق داشت گفتند این انگشتر را یکی برای من هدیه آورده اگر دخترتون قبول میکند من این رو هدیه میدهم به اون. اون به عنوان حلقه هدیه بده به مجتبی گفتیم باشد خلاصه آقا رفت انگشتر را آورد و گرفتیم و رفتیم و به دست مجتبی هم گشاد بود دادیم یک انگشترسازی و 600 تومان هم دادیم تا انگشتر را کوچکش کند خلاصه خرج حلقه دامادمان شد 600 تومان این شد حلقه داماد. به آقا گفتم تو همه این مسائل احتیاط کردیم دیگر لباس عروس را بسپار به دست ما آقا فرمودند دیگر آنرا طبق متعارف حساب کنیم ما داشتیم تو همان ایام عروسی می گرفتیم و یک لباس عروس داشتیم که برای عروسمان سفارش داده بودیم بدوزند خلاصه قبل از آنکه عروسمان استفاده کند همان شب دخترمان استفاده کرد آقا گفتند من یک فرش ماشینی می دهم شما هم یک فرش و مراسم برگزار شد.
برای عروسی هم دو تا پیکان از ما بود و دو تا پیکان هم از اقوام آقا مراسم در خانه ما طول کشید. تا آمدند عروس را ببرند خانواده آقا هم آمده بودند. فقط آقا نتوانسته بودند بیایند. مراسم تا حدود ساعت یک طول کشیده بود تا اینکه ما عروس را آوردیم خانه دیدیم آقا همینطور بیدار نشستهاند منتظرند که عروس را بیاورند گفتند من اخلاقا وظیفه خود می دانم برای اولین بار که عروسمان قدم میذاره تو خونه ما تو فامیل ما من هم بدرقهاش کنم هم به اصطلاح خوش آمد بگم اون نگه که برای من ارزشی قائل نبودند. ما تعجب کرده بودیم فکر نمی کردیم آقا تا اون موقع شب بیدار باشند به خاطر اینکه عروسش را می خواهند بیاورند. خانواده آقا چون اون شب سرشون شلوغ بود غذا هم به آقا نداده بودند. آقا گفتند که آقای دکتر امشب شام هم نداشتیم من یکی از این پاسدارها را صدا کردم گفتم شما خوردنی چیزی ندارید یکی از پاسدارها گفت غیر از یک کمی نون چیز دیگه نداریم آقا فرموده بودند بیاور حالا یک چیزی می خوریم بعد هم که دختر وارد شد آقا نشستند و چند دقیقهای برایشان در مورد تفاهم در زندگی و شرایط و اهمیت زندگی زناشویی صحبت کردند و تا پای در خونه عروس را بدرقه کردند خوش آمد گفتند بعد برگشتیم حالا رعایت اداب حتی تا چنین جایگاهی، اینها از برکت انقلاب اسلامی از برکت خون شهدا است. ایشان دستور دادند حتی از ریزترین وسایل دفتر چون مال بیتالمال است استفاده نشود. حتی وقتی مشکل وسیله نقلیه هم پیش آمد اجازه ندادند از وسایل دفتر استفاده شود.
جشن ازدواج حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه (س)
معصوم رو فقط معصوم می تونه بشناسه و قدر معصوم رو فقط معصوم خواهد دونست .چهارده معصوم برای ما ، وجودهای غیرقابل درک و وصف نشدنی هستند که به هیچ وجه ما نمی تونیم کل وجود اونها رو بشناسیم . لذا هیچکدوم از ما قدر اونها رو نخواهیم شناخت و چون قدرشون رو نمی شناسیم ، لیاقت ارتباط نزدیک با اهل بیت(ع) رو نداریم . حالا ، این ارتباط نزدیک یعنی چی ؟ یعنی جزء اصحاب سِر ( اصحاب با خبر از اسرار اهل بیت ) بودن . حتی خود اونهایی هم که مثل سلمان صاحب سِر بودن ، بعضی چیزها رو در بعضی جاها از پیغمبرص و امیرالمؤمنین ع نمی شنیدند !
حالا ، امشب سالگرد ازدواج بالاترین دلیل خلقت . امشب سالگرد ازدواج حضرت صدیقه کبری (س) هست. حالا باید ببینیم چی کسی باید با فاطمه ازدواج کنه ؟!
خب ، در روایت آمده که اولین کسی که به خواستگاری حضرت صدیقه کبری (س) اومد ، ابابکر بود . ابابکر خواستگاری کرد و پیغمبر فرمودند : “ نه ” نفرمودند : دخترم راضی نیست . یا به فلان دلیل . فقط فرمودند : “ خواستگار حضرت صدیقه کبری(س) خیلی از شما بالاتر هست . ” بعد فرمودند : “ منظورم از خواستگار اون کسی نیست که میاد و می خواد با حضرت فاطمه (س) ازدواج کنه . منظورم اون کسی است که میاد و فاطمه زهرا (س) رو برای کس دیگه ای خواستگاری می کنه . ” کسانی که به خواستگاری اومده بودند برای ابابکر ، گفتند : یعنی ما بریم و کس دیگه ای رو به خواستگاری بفرستیم ؟ پیغمبر فرمودند : “ نه ، منتظرم تا خداوند که این کوثر رو به من عنایت کرده ، خودش هم برای این کوثر ، دامادی انتخاب کنه و حضرت فاطمه زهرا (س) رو برای اون خواستگاری کنه . ”
دومین نفری که به خواستگاری حضرت فاطمه زهرا (س) اومد ، عمربن خطاب بود . خب ، اون هم همون جواب قبلی رو گرفت و اصرار زیادی هم که کرد ، فایده ای نداشت . که البته اینها به دلیل مصالح سیاسی هم بود ، که به خواستگاری می اومدند . چون اونها می خواستن شخص اول بعد از پیغمبر باشند و فکر می کردند اون قرب لازم رو که باید داشته باشند ندارند و لذا گفتند : شاید بهترین راه این باشه که به خواستگاری حضرت فاطمه زهرا (س) بریم .
یه روز پیغمبرآقا امیرالمؤمنین را صدا زدند و فرمودند : “ علی جان ! چیزی می خوای به من بگی ؟ ”
آقا امیرالمؤمنین سرخ شدن . حجب و حیای امیرالمؤمنین کل چهره شون رو برافروخته کرد . پیغمبراکرم ص فرمودند که : “ علی جان ! خدا ، ( خودِ خدا ) به جای تو فاطمه مرا برای تو خواستگاری کرده است ! ” و گویا تو هم به این امر مایلی . یعنی خواستگاری فاطمه (س) وحی بوده ، چون خودِ خدا خواستگاری کرده است . امیرالمؤمنین سکوت کردند . پیغمبر فرمودند : “ خب ، این علامت رضایت است . شرم و حیا مانع شد که علی در این رابطه در حضور پیغمبر رفی بزند . بعد پیغمبر فرمودند : “ فلان روز بیا و قراری گذاشتن . ”
( همین قراری که ما می ذاریم ، مثلاً مجلس بله و برون . ) بعد در اون موقع اومدن و صحبت شد . پیغمبر فرمودند که : “ من باید از دخترم فاطمه (س) هم سؤال کنم . ” راجع به مهریه و غیره سؤال شد . آقا امیرالمؤمنین فرمودند : “ هر چه فاطمه (س) بخواهد ، آیا با فلان مطلب حاضر است ؟ ” پیغمبر فرمودند : “ دخترم ! حاضری با این مهریه به عقد علی در بیایی ؟ ” حالا ، به همون مقدار مهرالسنه ای که می گن چهارده مثقال نقره بود که با پول الان حدوداً می شه صد هزار تومن . حضرت زهرا (س) فرمودند : “ من به علی که راضی ام . اما مهر برای من کافی نیست . ” فرمودند : چه کنیم ؟ مبلغ رو ده برابر کنیم ؟ مجدداً فرمودند : “ نه . به علی که راضی ام اما این مهر برای من کافی نیست . ” هر چقدر مبلغ رو بالاتر بردن ، حضرت زهرا (س) فرمودند : “ من اصلاً اشکالم تو مبلغ مهر نیست . ” فرمودند : خب ، خودت بگو . چه چیزی رو به عنوان مهر می خوای ؟ حضرت زهرا (س) فرمودند : “ من دو تا مهریه می خوام . ” حالا که خدا خواستگاری کرده ، خودش مهر من رو بده .
بعد فرمودند : “ یکی اینکه در روز قیامت من اجازه داشته باشم به محبان خودم ، به شیعیان خودم ، یعنی اونایی که من رو دوست دارن ، کمک کنم و نجاتشون بدم . ( ببینید ! در اول عاشقانه ترین ازدواج بشریت از ازل تا ابد این می شه مهر فاطمه (س) ) چقدر این دید ، الهی و ملکوتی و مهربان هست که می فرماید : “ مهرم رو نجات گناهکارهای امتم قرار می دهم . ”
خداوند وحی فرمودند که : “ راضیم ” فاطمه (س) داره درخواست می کنه ، پس راضیم ! پیغمبراکرم فرمودند : “ مهر دوم شما چیه ؟ ” حضرت عرض کردند : “ می خواهم که آبهای عالم را مهر من قرار بدهند . ” که پیغمبراکرم اینجا این اختیار رو دادن . پس آبهای عالم مهر فاطمه (س) است . خب ، این آبهای عالم به اصطلاح ، یه حالت ظاهری داره که دریاها و دریاچه ها و رودها رو شامل می شه . که این حالت ظاهری آب هست و بعضاً در روضه ها ، ازش استفاده می کنن که آب فراتی که مهر فاطمه (س) بود بر روی ابی عبدالله بسته شد . اما جنبه باطنی این آب چیه ؟ این “ ماء ” ، این آبی که می گن ، اون آبی هست که در قرآن می فرماید : “ و من الماء کل شیء حی ” یعنی خدایا ! یک تبلور و جلوه ای در من و نام من قرار بده که نام من مانند آب ، همه گنهکاران و همه انسانها رو زنده کنه .
لذا ، نام صدیقه کبری (س) که میاد ، اصلاً دلها می لرزه . امام صادق می فرمایند : همه مردم وقتی مشکلی دارن به ما اهل بیت رجوع می کنن و ما 13 نفر وقتی مشکلی داریم به مادرمون فاطمه زهرا (س) رجوع می کنیم . این دومین مطلب مهریه بود .
بعد بحث جهیزیه شد که فاطمه زهرا (س) جهیزیه شون رو نشون دادن . ( حالا اگه بخوام دقیقاً نحوه ازدواج حضرت زهرا (س) را براتون بگم ، شاید اینجا ( از نظر اشک ) بشه شب شهادت حضرت زهرا (س) . ) برای اینکه این ازدواج خیلی عجیبه ! حالا ، اشک هم که فقط اشک درد نیست ، بعضی وقتها اشک مهر هم هست ، اشک شوق هم هست ! خانم (س) فرمودند : “ من اینها رو دارم . ” بعد نگاه کردن ، دیدن خیلی ساده است . یه دستاس هست ( دستاس هم همون آسیابهای دستی است که یه مشت گندم می ریزن و خورد می کنن . ) سه ، چهار تا کاسه گلی ، چند تا قاشق گلی و یه زیر انداز ( همون کساء معروف ! ) یعنی این زیرانداز هم فرش ، هم رختخواب و هم کفپوش خونه فاطمه (س) بود . و یه رو انداز ، نه یه دونه پتو . یعنی با زبان امروز ، یه پارچه ، یه ملحفه . حضرت زهرا (س) فرمودند : “ این جهیزیه منه ، علی به اینها راضی هست ؟ ” آقا خندیدند و فرمودند : “ فاطمه (س) که بیاد تو خونه من ، دیگه دنیا و آخرت وارد خونه من شده ، من کِی دیگه به اینها نگاه می کنم ؟ ” ( آخه ، فاطمه (س) می خواد بیاد تو خونه من ! ) ـ پس امام علیفرمودند : “ بله من راضی هستم .
بعد پیامبر ص سؤال فرمودند : “ علی جان ! حالا ، تو چی داری ؟ ” امام علی ع عرض کردند : “ آقا ! من از مال دنیا فقط یه سپر و یه زره دارم . هیچی دیگه ندارم . ” ( ببینید ! علی ع با اون همه عظمت از مال دنیا فقط همین ها را داره ! ) که البته بعد از قضیه ازدواج دیگه حضرت علی اونها رو هم نداشت . چون که در اونجا پیغمبرص فرمودند : “ وقتی کسی فاطمه (س) رو داره نه سپر می خواد و نه زره . ” این دو تا رو هم بفروش و خرج عروسی و خونه گرفتن و وسایل خرید برای زندگی کن . در یکی از روایت اومده که پول زره و سپر 30 درهم شد . ( اصل زندگی سعادتمند عشق و تفاهم است ) بالاترین جلوه عشق در عشق بین علی ع و فاطمه (س) است . چون در تاریخ ، این تنها ازدواجی است که هر دو طرف معصومند . و تنها معصومه تاریخ حضرت فاطمه (س) است . خب با این اوضاع و احوال کارها درست شد . حالا می خوان خطبه بخونن . الله اکبر ! جبرئیل امین نازل شد . عرض کرد : “ یا رسول الله ! من اومدم از علی ع و فاطمه (س) وکالت بگیرم . خود خدا در عرش قرار هست که خطبه رو جاری کند . ( خود خدا ! ) خداوند خودش خطبه رو در عرش جاری کرد و صیغه رو خوند . و اونجا در عرش این پیوند بسته شد . همه ملائکه ( به سبک خودشون ، نه مثل ما ) تمام عرش را زینت کردن . عده زیادی از ملائکه ، بخاطر این پیوند ، سجده شکر کردن و اونجا چقدر پای کوبی و خوشحالی بود . یعنی این روز ، اینقدر مهمه که با ازدواج این دو معصوم ، خداوند بعنوان همون هدیه ای که مهمونها به عروس و داماد می دن یک در به درهای رحمت خودش اضافه کرد . فقط به خاطر ازدواج علی و فاطمه (س) . اینجوریه ، لذا این یه عروسی عادی نیست . یه جشنی هست که که یکی از علما و اساتید ما ، می فرمودند :
“ هر کس در شادی امشب شرکت کنه ، گویا ده بار حج واجب انجام داده . ” و خب می دونید که بعد از انجام حج واجب هم آدم مثل اینکه دوباره متولد شده و گناهی هم نداره . امشب اینطوریه . این وضعیت فاطمه (س) است . این وضعیت این ازدواج است .
زندگی علی ع و فاطمه (س) می خواد شروع بشه حالا دیگه با هم محرم شدن . ( ببینید ! این نکته چقدر لطیفه ) حضرت علی عبا پیغمبر ص پسر عمو بودن ، قوم و خویش بودن ، علی به خانه پیامبرr رفت و آمد داشت ، علی اینقدر محرم بود که شب لیله المبیت در بستر پیغمبرص خوابید . با این اوضاع و احوال می بینیم که این اتفاق می افته . پیغمبر ص رو کرد به علی ع و فرمود : “ یه قدم دیگه مونده . ” اون چیه ؟! ـ در شرایط خواستگاری و ازدواج اینه که روی همسر را باید ببینند دیگه . پیغمبر ص روی حضرت رو کنار زدند و فرموند : “ علی جان ! این فاطمه من است . ” یعنی علی تا اون لحظه فاطمه (س) را ندیده بود . در تاریخ می نویسند علی شروع کرد به لرزیدن . بعداً در تاریخ امام علی ع اینجوری نقل می شه که آقا فرمودند : “ وقتی فاطمه (س) رو دیدم از همه دنیا با همه زیبایی هایش سیر شدم . ” هر چه زیبایی هست ، تو وجود فاطمه (س) هست .
خدا بعضی از این دشمنان اهل بیت رو لعنت کنه . یه جملات وقیحانه ای می گن که نهایت بی شرمی است . من توی یکی از کتب برادران اهل سنت دیدم که یکی از مغرضین اهل سنت نوشته بود کسی بخاطر زیبا نبودن چهره فاطمه زهرا (س) به خواستگاری ایشان نمی رفت و پیامبرص مجبور شدن که پسر عموشون رو به خواستگاری دخترشون بببرن !! در صورتی که معصومین ما بالاترین جلوه خلقت خدا هستند . امام صادق می فرمایند : “ چهره مادر ما ، فاطمه (س) به گونه ای است که تمامی حورالعین به او رشک و حسد می ورزند . ”
امیرالمؤمنین فرموند : “ تا چشمم به چهره فاطمه زهرا (س) به اون همه زیبایی صورت با نورانیت عجیب سیرت همراه شده بود افتاد از همه دنیا سیر شدم . ” همین جا این جمله رو فرمودند :
برو به کار خود ای دون که در دیار علی به عالمی نفروشند مویی از زهـــرا
به نام حضرت دوست که هر چه هست از اوست
چرا به دنیا آمده ایم؟ زندکی برای چه؟ چرا این همه رنج و زحمت را باید تحمل کرد؟...و سوالات بسیاری ازاین قبیل که همیشه ذهن آدمی رابه خود مشغول ساخته است.